شعری از تو توجهم را جلب کرد . خوشم آمد . تا کتابت در آمد و ان را خریدم و بعد خودت را دیدم و گفتم که از شعرت خوشم آمده خیال کردی باید مقابله به مثل کرد . و از چرندیات من تعریف کردی و آنگاه از من مقدمه خواستی.

زبان شعر تو زیبا نیست خشن و صریح و دور از ضعف و آه و ناله. زبانی که از سی سال پیش در نثر راه یافت. زبانی که شاید هنوز پختگی شعر را نیافته . اما همین که تو حجب و ترس شعرای نحیف را به خود راه نداد ه ای بسیار جسورانه است . اگر شعر اغلب شعرای معاصر را به یک زبان بیگانه ترجمه کنی هیچ خواننده ای نخواهد فهمیدکه شاعر به کدام دیار وابسته و از کدام گوشه ی دنیا ناله سر داده است.و تو گویا این درد را فهمیده ای . چرا که جنان رنگ محلی در شعر خود گذاشته ای که بتوان  ملیت ترا از شعرت دریافت.اما شعر سجل احوال نیست و یا گذر نامه ،دنیا را کمی گشاده تر ببین . با این همه تو، هم دچار عوالم دربسته و کهنه شده ی وصف و عشق و تغزل مانده ای . در چنین دنیای پر از غمی که ما داریم رها کن این دنیای ساختگی و شهوانی کام و ناکامی و وداع تلخ و دختر جام و مرگ صبح و عشق و خیال را . آخر در این زمانه چطوری می توان سنگ بود و دل به این تخیلات شیرین بست؟آخر تا به کی شعر به اصطلاح جدید ما می خواهد زبان پور نوگراف باشد.

شعر تو هم در بیشتر جاها به درد شعر معاصر مملکت دچار است . بدرد وصف خالی از درد . بدرد کلمات مطنطن – بدرد پایین تنه – بدرد بی دردی و بی غمی

می دانی من در این مملکت خیلی ها را می شناسم که همیشه جوان می مانند . چون عمر فقط از بغل گوششان می گذرد و تو از آنها نیستی .

باید در هربیتی مویی از سرت سفید بشود و با هر شعری گوشه ای از جانت بسوزد.نه چون بازی کودکان زود گذر و فراموش شوند.

*منبع :ارزیابی شتابزده ، از جلال آل احمد انتشارات رواق ، چاپ سوم ، 1357، صص 20-